و بعد پولها را به فرمانده دادم. فرمانده گفت خیلی خب گواهی دکتر داری؟ گفتم بله، گرفتم. جواب داد: بیا برو منزل طبق همون گواهی استراحت کن. گفتم نه جناب! من همینجا می مانم مشکلی نیست همینجوری کار می کنم.گفت: خیلی خب من باید بروم صبحگاه تو هم اگر خواستی بیا روی پلکانها.گفتم: چشم قربان! شما بروید من آهسته آهسته میام.رفتم روی پلکانها نشستم. همینطور گروهانها رژه می رفتند و سرود می خواندند.خواب رفتم. هر چه خاطرات دو زمانه...
ادامه مطلبما را در سایت خاطرات دو زمانه دنبال می کنید
برچسب : مطالب,روزنامه,کرمان,امروز,ماجراهای,سرباز, نویسنده : cpatrol20150 بازدید : 14 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 2:18